تمام جرعه هاي زندگي را تلخ مينوشم
نخواهد شد نخستين اخم شيرينت فراموشم
و ديگر از تو تصويري نمانده در ته فنجان
دلم ميگيرد و باراني ام را باز ميپوشم
بدون چتر جاري ميشوم سوي خيابان ها
چه سنگين ميشود بار جدايي تو بر دوشم
تمام شهر در چشم ترم حل مي شود انگار
نمي آيد صدايي جز صداي عشق در گوشم
خدا را شكر جاي خاليت پر ميشود گاهي
گرفته جاي اندام تو را زانو در آغوشم
بدي هاي تو را از ياد بردم سخت بود اما
نشد لبخند تلخ آخرت هرگز فراموشم
زماني بر مشامت ميرسد عطر گلاب من
كه غرق گريه دارم روز و شب در عشق ميجوشم
دلم تا برایت تنگ میشود
نه شعر میخوانم
نه ترانه گوش میدهم
نه حرفهایمان را تکرار میکنم
دلم تا برایت تنگ میشود
مینشینم اسمت را مینویسم
مینویسم
مینویسم
بعد میگویم این همه او!
پس دلتنگی چرا؟
دلم تا برایت تنگ میشود
میم مالکیت، به آخر اسمت اضافه میکنم
و باز عاشقت میشوم...!
و باز عاشقت می شوم.....
و باز....
دیگر چه بلاییست غم انگیز تر از این؟؟؟
من بار سفر بستم و یک شهر نفهمید...
چه کنم با هجوم گریه هاچه کنم با سیل خاطره ها.....
چشمانم دیگر میلی به بسته شدن ندارند
دردهایم در خواب هم رهایم نمیکنند
روزهایم تاریک شده و شبهایم تاریکتر..........
خوابم هایم رنگ سیاه اشفتگی و کابوس گرفته اند
کودکی هایم را به خاطر اوردم لحظه ای
اغوش خواب,فرار از درد هایم بود
حال چه کنم که خواب ,زندان روح زخم خورده ام شده است....
خدایا : من از اغوش کسی خیر ندیده ام
پایین بیا از عرش
در اغوشت بکش مرا و ارامم کن
زخم هایم را مرحم بزن
و برایم قصه بگو تا خوابم ببرد......
خدایا: از این جسم خاکی خسته و بیزارم
دلم هوس پرواز کرده است
به سوی تو
میهمان نمیخواهی.........؟
آموخته ام که:خدا عشقست و عشق تنهاخداست!
آموخته ام: وقتی ناامید میشوم خدا،با تمام عظمتش،عاشقانه انتظار میکشد،دوباره به رحمتش امیدوارشوم!
آموخته ام: اگر تاکنون به آنچه خواستم نرسیدم،خدا برایم بهترش را درنظر گرفته!
یک سبد بابونه از من، دشت وصحرا مال تو
نسترن، مریم، همه گلهای زیبا مال تو
کلبه ای خاموش و کوچک روی ساحل مال من
سرزمین های طلایی، بیشه، دریا مال تو
شهر در خواب، آسمان آرام، دل لبریز عشق
راستی از شب نگفتم مال من یا مال تو
من به کهنه خاطرات تلخ و شیرین دلخوشم
لحظه های روشن و سرسبز فردا مال تو....
شوق دیدار تو را دارم نمی آیی چرا؟
مثل باران، تند میبارم نمی آیی چرا؟
خسته ام از درد، از آهنگ های بیکلام
خسته از آهنگ گیتارم نمی آیی چرا
غرق در کابوس میمانم مجال خواب نیست
من چرا تا صبح بیدارم؟ نمی آیی چرا؟
رفته ای! با خاطراتت اشک میریزم هنوز
باز غم در سینه میکارم نمی آیی چرا؟
ای دوای درد قلبم، خسته ام از زندگی
بی تو در بستر گرفتارم نمی آیی چرا
نسخه ای پیچیده دکتر بوسه بر لبهای عشق
آه، محتاج پرستارم نمی آیی چرا
هیچ کس من را پرستاری به جز روی تو نیست
از تب این عشق، بیمارم نمی ایی چرا؟؟؟
ﺍﯼ ﺁﻧﮑﻪ ﺩﻭﺳﺖ ﺩﺍﺭﻣﺖ ﺍﻣﺎ ﻧﺪﺍﺭﻣﺖ
ﺑﺮ ﺳﯿﻨﻪ ﻣﯽﻓﺸﺎﺭﻣﺖ ﺍﻣﺎ ﻧﺪﺍﺭﻣﺖ
ﺍﯼ ﺁﺳﻤﺎﻥ ﻣﻦ ﮐﻪ ﺳﺮﺍﺳﺮ ﺳﺘﺎﺭﻩﺍﯼ
ﺗﺎ ﺻﺒﺢ ﻣﯽﺷﻤﺎﺭﻣﺖ ﺍﻣﺎ ﻧﺪﺍﺭﻣــــﺖ
ﺩﺭ ﻋﺎﻟﻢ ﺧﯿﺎﻝ ﺧﻮﺩﻡ ﭼﻮﻥ ﭼﺮﺍﻍ ﺍﺷﮏ
ﺑﺮ ﺩﯾﺪﻩ ﻣﯽﮔﺬﺍﺭﻣﺖ ﺍﻣﺎ ﻧﺪﺍﺭﻣـــــــﺖ
ﻣﯽﺧﻮﺍﻫﻢ ﺍﯼ ﺩﺭﺧﺖ ﺑﻬﺸﺘﯽ، ﺩﺭﺧﺖ ﺟﺎﻥ
ﺩﺭ ﺑﺎﻍ ﺩﻝ ﺑﮑﺎﺭﻣــﺖ ﺍﻣﺎ ﻧﺪﺍﺭﻣـﺖ
ﻣﯽﺧﻮﺍﻫﻢ ﺍﯼ ﺷﮑﻮفه ﺗﺮﯾﻦ ﻣﺜﻞ ﭼﺘﺮ ﮔﻞ
ﺑﺮ ﺳﺮ ﻧﮕﺎﻩ ﺩﺍﺭﻣــﺖ ﺍﻣﺎ ﻧﺪﺍﺭﻣــﺖ....
در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)